​نگاهی کوتاه به کتاب تبار انسان ... داروین

داروین، در کتاب تبار انسان و انتخاب بر مبنای جنس، تفکراتی دارد درباره اینکه حیوانات چه چیزی ممکن است درباره خود بدانند. او نوشته است: «اگر منظورمان از آگاهی داشتن بهخود چیزهایی مثل از کجا آمدن و به کجا رفتن و چیستی مرگ و زندگی و این جور چیزها باشد، ممکن است بتوانیم همینطوری بپذیریم که هیچ حیوانی نسبت بهخودش آگاهی ندارد.»

اما داروین معتقد بود که حیوانها یکجورهایی خود را حس میکنند و حتی از این عقیده دفاع میکرد، بهطوری که در نهایت نوشت: «با همه این احوال، تفاوتی که بین انسان و حیوانات ردههای بالاتر هست، حتی اگر تفاوت بزرگی باشد، فقط از لحاظ درجه تفاوت است، نه از لحاظ نوع تفاوت.» بنابراین، از لحاظ تواناییهای شناختی، فقط طیفی خاکستری از تفاوت بین انسان و حیوان هست، نه تفاوتی از نوع سفید و سیاه. ممکن است آنطور که انسان درباره مرگ و زندگی فکر میکند، در حیوانات چنین چیزی نباشد، اما آنها هم چیزهایی درباره خود حس میکنند.

بعد از چندین دهه مطالعه روی حیوانات، از شغالها و گرگهای خاکستری گرفته تا سگهای خانگی و پنگوئنها و پرندگان دیگر، من به این نتیجه رسیدهام که بعضی حیوانات نه فقط خود را یکجورهایی حس میکنند بلکه درجاتی از آگاهی هم نسبت بهخود دارند. اگر مطالعاتم را با مطالعات دیگر همکاران روی هم بگذارم، کاملا پذیرفتنی میشود که بگویم بسیاری از حیوانات یک جور حس «من بودن» یا «بدن من بودن» برای خود دارند. بنابراین وقتی آزمایشی روی حیوان انجام میشود، یا جسمی یا حیوان دیگری متعرض آن میشود، آن حیوان احساس میکند «چیزی برای بدن او اتفاق میافتد.»

بسیاری از پستانداران وقتی نوازش بشوند، آرامش پیدا میکنند و بعضی از حیوانات انواع دیگر آشکارا دنبال لذت میگردند و از درد دوری میکنند. احتیاجی به اثبات ندارد اگر بگوییم این بدنهایی که در این حیوانات هست همان «بدنِ من» یا «من» است برای آن حیوانات. بسیاری از حیوانات هم وقتی میدوند، یا میجهند، یا عملیات آکروباتیک انجام میدهند، و یا در شکارهای دستهجمعی طوری حرکت میکنند که به همدیگر نمیخورند، میدانند قسمتهایی از بدن خود را کجا باید بگذارند.

من در کتابم «حیوانات نگران: آگاهی، هیجانات و قلب» و همینطور در جاهای دیگر، درباره این بحث میکنم که برای بسیاری از حیوانات که در فعالیتهای جمعی شرکت میکنند، لازم و کافی است که بدن خود را حس کنند. اما برای انسان، هرچند که داشتن حسی از بدن خود لازم است تا بتواند در بسیاری از موقعیتها دوام بیاورد، این برای همه فعالیتهایی که او میکند، کافی نیست. هر انسانی معمولا میداند چهکسی است، مثلا میداند اسمش چیست و میداند مثلا فلان بدن متعلق به اوست یا متعلق به کسی به نام مارک است. حس خاصی از «من بودن» هست که ادامه «بدن من بودن» یا «مال من بودن» است. بسیاری از حیوانات هم چیزهایی از این قبیل را میدانند: «این دُم من است»، «این استخوان من یا سهم من از گوشت گوزن است.»

حیوانات به چه صورت بین خود و حیوانات دیگر فرق میگذارند؟ پژوهشگران در بسیاری از مطالعات مربوط به آگاهی داشتن از خود، از آینه استفاده کردهاند تا ببینند آنها از نشانههای بصری به چه صورت استفاده میکنند. این جور مطالعهها در مورد حیواناتی بوده است که در قفس نگهداری میشوند، همچنین در مورد دلفینها و فیلها. هر چند امکان دارد آنها هم چیزهایی از عکس خودشان که در آب میافتد، یاد بگیرند، تصویرهای آینهای در دنیای بسیاری از حیوانات دیگر وجود ندارد. بنابراین لازم است دانشمندان چیزهایی هم درباره نقش حسهای دیگر در موضوع آگاهی داشتن حیوانات از خود بدانند؛ چرا که به نظر میرسد بعضی از آنها، مثلا جوندگان، به تصویرها جواب نمیدهند.

بوها و صداها در دنیای بسیاری از حیوانات خیلی مهم است. بسیاری از آنها ادرار و ترشحات غددی خود را از ادرار و ترشحات غددی حیوانات دیگر تشخیص میدهند و بسیاری از پرندگان صدای خود و صدای پرندگان دیگر را میشناسند. شاید با ترکیبی از نشانههاست که حیوانات خود را حس میکنند؛ نشانههایی که از ترکیب حسهای مختلف حاصل میشود.

متن فوق، ترجمهای است از نکات اصلی مقالهای که یکی از اتولوژیستهای بزرگ امروز به نام مارک بیکاف نوشته است. اتولوژیست کسی است که درباره رفتارهای جانوران در محیطهای طبیعی آنها مطالعه میکند.

ترجمه از عباس پژمان (پزشک، نویسنده و مترجم)

١ خرداد ١٣٩٧